www.iiiWe.com » یادداشت تلخ مهران مدیری در کتاب خسرو شکیبایی

 صفحه شخصی یحیی بهمنی   
 
نام و نام خانوادگی: یحیی بهمنی
استان: خراسان رضوی - شهرستان: مشهد
رشته: کارشناسی برق - پایه نظام مهندسی: یک
تاریخ عضویت:  1389/04/08
 روزنوشت ها    
 

 یادداشت تلخ مهران مدیری در کتاب خسرو شکیبایی بخش عمومی

25

یادداشت تلخ مهران مدیری در کتاب خسرو شکیبایی

مهران مدیری در یادداشتی که در کتاب مرحوم خسرو شکیبایی منتشر شده به تمجید از مرحوم شکیبایی پرداخته است . مدیری دراین یادداشت نوشته است : از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم ، حالش خوب نبود . اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود . منظورم بدحالی جسمانی اش نیست . احساس خوشبختی درونی نداشت . از آن آدم های غمگینی بود که ذاتا اندوه را در خود داشت . این در صدایش بود . در لحن گفتارش بود ، در چشمانش بود و در حرکت دستانش . شاید با همین اندوه درون ، احساس شادی داشت و با همین دلمشغولی های درون ، خودش را زنده نگه می داشت . دوست داشت تنها باشد . دوست داشت خلوت باشد . دیگران را به خود راه نمی داد . هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش می کند و چه زمانی حالش خوب است .


برای بازی در پاورچین به او تلفن زدم . رفتم خانه اش و نشستیم به درد دل . در همه جای خانه بود . مجسمه اش ، عکس هایش ، نقاشی هایی که از چهره او کشیده بودند ، جوایزی که گرفته بود . تصویر آدم های مهمی که با او کار کرده بودند . و نقطه درخشان کارنامه اش ، هامون . همه جا پر از او بود و او غمگین ، مثل کودکی بود که توسط خداوند تنبیه شده باشد . یک بغض نهفته که در گلوی او بود و نمی دانم چرا .


گفت که می آید و در پاورچین بازی می کند . فردا به محل فیلمبرداری ما آمد و حرف زدیم . می دانستم که نمی آید . حوصله نداشت ، حقیقت را نمی گفت که دل مرا نشکند . حوصله نداشت و رفت . چند سال گذشت . برای بازی در مرد هزار چهره به او تلفن زدم و در یک روز برفی دوباره به محل فیلمبرداری ما آمد . غمگین تر ، شکسته تر و بی حوصله تر .


مدیری در ادامه یادداشت خود نوشته است : باز هم می دانستم که نمی آید . با هم حرف زدیم . حوصله نداشت . باز هم نمی خواست که دل مرا بشکند . بهانه آورد و باز هم حوصله نداشت و رفت . نزدیک درب خروجی برگشت ، مرا بوسید و گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ، و رفت ، برای همیشه رفت .


روزی که برای خاکسپاری رفتم ، و هزاران نفر آمده بودند تا این پیکر غمگین را به خاک بسپارند و مردم فراوانی که دوستش داشتند و می گریستند . و مردم فراوان دیگری که آمده بودند با هنرمندان مورد علاقه شان عکس بگیرند و عده فراوان هنرمندانی که سعی داشتند به دیگران بفهمانند که ما بیشتر از شما با ایشان دوست بودیم ، و در این هیاهوی عظیم ، آخرین جمله او را دوباره شنیدم که می گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ……… مطمئنم در بهشت ، روزی با او کار خواهم کرد . احتمالا در یک تئاتر مشترک که آنجا دیگر ، حوصله دارد، حالش خوب است و غمگین نیست.

یکشنبه 8 خرداد 1390 ساعت 10:30  
 نظرات    
 
علیرضا احمدی 16:49 یکشنبه 8 خرداد 1390
8
 علیرضا احمدی
جالب بود
مسعود مقیمی 22:47 یکشنبه 8 خرداد 1390
9
 مسعود مقیمی
ممنون آقای بهمنی ... خسرو شکیبایی نازنین مرد شریفی بود که وقتی اونو در کنارمون داشتیم قدرشو ندونستیم..خسرو شکیبایی رفت اما دل ما خانه سبز اون بود ، نه روزی روزگاری ، هست و خواهد بود ....سبز سبزه ریشه داره، چشمه ای پاکو زلاله........
مهدی ناظمی 06:08 دوشنبه 9 خرداد 1390
4
 مهدی ناظمی
خداوند خسرو شکیبای را بیامرزد...انشاالله
جعفر شکری 06:14 دوشنبه 9 خرداد 1390
5
 جعفر شکری
حالا از کجا میدونه که میره بهشت!؟
محمد مهدی مدرس نیا 09:44 دوشنبه 9 خرداد 1390
9
 محمد مهدی مدرس نیا
نفوذ به درون بعضی آدمها و شناختن لایه های درونی آنها بسیار دشوار است، احتمالا مرحوم شکیبایی نیز از این دست بودن.
روحش همیشه شاد.
شاهین کاظمی نژاد 11:21 دوشنبه 9 خرداد 1390
7
 شاهین کاظمی نژاد
خوب بود
جواد دلیری راد 15:27 دوشنبه 9 خرداد 1390
6
 جواد دلیری راد
خداوند رحمتش کند. انشالله